پايان تابستون

خوبين؟ خوش ميگذره؟
بـــــــــــــــــــــــله!!!
خب به سلامتي صحيح و سالم از مسافرت اومدم!!!![]()
من تو عمرم سه بار رفتم روستا
در فواصل گوناگون كه دوبارشو رفتم به دزيان،يه روستايي كه در دامنه كوه واقع شده،در 18 كيلومتري بيارجمند در استان سمنان.
من متولد گرگانم،بابام متولد گرگانه،اما مثل اينكه نسل ما براي اونجاست!
روستاي قشنگي بود(معدنه بادام و گردو و هلو و زردآلو و از اينجورچيزا كه از شانسه جالبناك ما همه رو قبل ما چيده بودن و زده بودن تو رگ و يه ليوان آبم بالاش
) من و بابام و شوهر عمم(من پنج تا عمه دارم كه همه شوهر دارن يه موقع قاطي نكنين
!) صبحا ميرفتيم كوه كه صخره بود اما عيد كه رفته بوديم با اونيكي شوهر عمم رفتيم خيلي بالا كه اوه اوه اوه، موقع پايين اومدم واقعا پدر جد جدمو جلوي چشام ديدم
! حالا عكساشو ميذارم!
آقا يه چي ميگم كه شايد به ريشم بهخندين ولي اونجا جن داشت!!!!

تو پستاي بعديم داستانشونو كه يكي ديگه از شوهر عمه هام برام تعريف كرده بود ميذارم!!! 
از مسافرت بگذريم فردا روز آخر تابسستونه كه ديگه....!!!
جالب اينجاست كه بازيهاي جديد موقع امتحانهاي ماهانه و ميانترم ميان كه.......!
جاي شما خالي امشب با 3 تا از بچه ها رفته بوديم بيرون شام كه خوشگذشت
(اونايي كه گلايه ميكنند از الآن بهشون بگم كه اونايي كه در دسترس بودم مثله رهام رو دعوت كردم اما بقيه يا آفلاين بودن يا در دسترس نبودن كه من بهشون نگفتم
،(رهام هم گفته بود نميام))،
هدفم از گفتن اين مطلب اين بود كه اينو بگم: تو راه كه داشتيم راه ميرفتيم غيبت چندتا از معلمارو كرديم
كه آقاي تازيك،دبير فيزيك،در صدر جدول بودن ايشون(يه تيكه از مسعود شصتچي
)!!!
ما تو پاساژ كوروش بوديم كه يه مرتبه آقاي تازيك باپسرش
كه يكسال از ما بزرگتره جلومون سبز شدن،حالا ما جلوي خندمون رو گرفته بوديم!!
بعد از 2 دقيقه شر و ور ما خداحافظي كرديم كه بعد از اون از خنده ... شديم!!!

بعد رفتيم آيپد و آيفون 4 رو قيمت كرديم كه به ترتيب يك ميليونو صدو هفتاد هزار تومن و يك ميليونو نود هزار تومن بودن
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بعدم رفتيم شام خورديم!
در ضمن عكس هارو از اينجا ببينين!
پ.ن:يادم رفت خاطرات خفن سفرو بنويسم، اوليش اينه كه موضوع دوبار تكرار شده
تو اتوبان كه بابام داشت صدو بيستا ميومد(من جلو نشسته بودم) تشنم شد بطري آب رو گرفتم ريختم توي ليوان،آبو كه خوردم تهش يكم مونده بود پنجرهرو دادم پايين ليوانرو چپه كردم
ديدم صداي آهاي از مامانبزرگم از پشت اومدم
،نگو همش ريخته بود
عقب،يبار ديگه هم اين اتفاق تو جاده سرخرود افتاد كه من ته ليوان چايي رو چپه كردم ديدم صداي بوق موتوري پشت سرمون مياد
،حالا سرعت صدتا بود(يارو هم كپي اون بازيگره ريشو تو فيلم Hang over بود
)ديدم كلش رفت پايين بعد اومد از به عذرخواهي ما جواب بده كاپوت ماشين رو ماچ كرد.![]()
دوميش اينه:
من تو روستا با تابو شلوارك راه ميرفتم
ميديدم همه بخصوص پيرزنا دارن منو چپچپ نگاه ميكنند،نگو اينا ميگفتند من نامحرمم و از اين چرتو پرتا
اما بعد اون ماجرا بازم با شلواركو تاب ميرفتم بيرون دور ميزدم!
